دیدگاه های تربیتی افلاطون
افلاطون چون معتقد است فضیلت برای نیک بختی ضروری است و اکثر افراد نمی توانند بدون دخالت بیرونی و محیطی عادلانه فضیلتمند شوند، وظیفه اصلی شهر عدالت را برپا کردن نظامی از تعلیم و تربیت تحت نظر دولت می داند که
نویسنده: جورج کلوسکو
مترجم: خشایار دیهیمی
مترجم: خشایار دیهیمی
افلاطون چون معتقد است فضیلت برای نیک بختی ضروری است و اکثر افراد نمی توانند بدون دخالت بیرونی و محیطی عادلانه فضیلتمند شوند، وظیفه اصلی شهر عدالت را برپا کردن نظامی از تعلیم و تربیت تحت نظر دولت می داند که برای آنان طراحی شده است که هر کس را به بالاترین درجه فضیلت که برای او مقدور است برساند. در نظر افلاطون، مقصود اصلی نهادهای سیاسی تلقین فضیلت است، و کل دولت باید خودش را وقف این وظیفه کند. نظام تربیتی سفت و سختی برای کودکان در نظر گرفته می شود، اما تعلیم و تربیت به همین جا ختم نمی شود. علاوه بر برنامه آموزش های عالی برای فیلسوف- حاکمان، کل محیط باید به دقت برای بهبود اخلاقی شهروندان طراحی شود. افلاطون این وظیفه را با عزم راسخ دنبال می کند. از بسیاری جهات، شهر عدالت نماینده آرمان دولت تربیتی است که به نهایت منطقی اش رسانده شده است.
برنامه تربیتی افلاطون دو سر خط کلّی رایج در برنامه های تربیتی جامعه خودش را دنبال می کند. تربیت در آتن دو جزء اصلی داشت: تربیت در فنون و هنرها و تربیت جسم. اما برنامه افلاطون با برنامه رایج زمانه اش این تفاوت را دارد که تأکید بسیار بیشتری در آن بر فنون و هنرها هست و تأکید بر تربیت جسم به مراتب کمتر است. افلاطون آموزش شعر و سایر هنرهارا به کودکان با تفصیل زیاد در کتاب های دوّم و سوّم جمهوری به بحث می گذارد و باز در کتاب دهم به آن باز می گردد.
تأکید افلاطون متکی بر دلایل زیادی است، نخست، در جامعه او شاعران ارج و قرب و نفوذ زیادی داشتند. ایلیاد و اودیسه ی هومر، علاوه بر آنکه مکرراً خوانده و اجرا می شدند، پایه و اساس آموزش فرهنگی هم بودند در موارد بسیاری جوانان می بایست آثار هومر را حفظ کنند و آثار هومر موضوع اصلی مطالعه شان بود. علاوه بر این، ایلیاد و اودیسه نقش دائره المعارفی را داشتند که یونانیان انواع و اقسام اطلاعات را ازآن به دست می آوردند. می توان گفت آثار هومر در جامعه یونانی همان نقشی را داشت که کتاب مقدس در جوامع غربی متأخرتر داشته است. البته افلاطون دو اعتراض به این رفعت هومر و سایر شاعران داشت. نخست، به جایگاه پر از اقتدار هومر و سایر شاعران در مسائل اخلاقی اعتراض داشت. او هم، مثل سقراط، اعتقاد راسخ داشت که باورهای اخلاقی نباید شکل دینی و ایمانی داشته باشند ( اگرچه نظر افلاطون در این زمینه پیچیدگی هایی دارد که بعداً بدان خواهیم پرداخت). بنابراین، به لحاظ اصولی، افلاطون مخالف روی آوردن به شاعران برای هدایت اخلاقی بود، مگر آنکه برای دیدگاه های آنان استدلال های مستقلّی پرورانده می شد. افلاطون در جمهوری مقام هومر در کسوت معلم اخلاق را مورد تردید قرار می دهد. اگرچه هومر شاعر بزرگی بود، اما این سبب نمی شود که باور کنیم او در همه موضوعات خردمند بوده است، و خصوصاً دلیلی نداریم باور کنیم دانش اخلاقی والایی داشته است. سقراط در دفاعیه می گوید وقتی که یکی از شاعران را آزمود، دید این مرد هیچ بصیرت خاصی نسبت به معنای اشعارش ندارد.سقراط دید که همگان می توانند به اندازه خود شاعر درباره اشعارش اظهار نظر کنند و به سؤال ها درباره ی این اشعار پاسخ دهند. سقراط نتیجه می گیرد که شاعران فقط با نوعی الهام اشعارشان را می سرایند ( Ap.22b-c) . افلاطون هم همین عقیده را داشت و بنابراین در دانش اخلاقی شاعران تردید می کرد.
علاوه بر اینکه هومر دانش اخلاقی نداشت، تعالیم او خدشه های جدّی داشتند. افلاطون به درس های گوناگونی که می شد از هومر و دیگر شاعران گرفت ایراد وارد کرد. چنانکه در فصل قبل دیدیم، افلاطون فضیلت را شرط لازم و کافی برای نیکبختی می دانست. چون آثار هومر پشتیبان چنین نظری نیستند، افلاطون می خواست که اشعار او جداً سانسور شوند.
توجّه تفصیلی افلاطون به هومر و سایر شاعران- و هنرمندان دیگر- نشان می دهد که باور او به هنر ( همه انواع هنرها) پیامدهای اخلاقی و اجتماعی مهمّی دارد. افلاطون معتقد بود افراد سخت تحت تاثیر هنرهایی قرار می گیرند که بر آنان عرضه می شود، خصوصاً در دوران کودکی. هیچ فیلسوف سیاسی دیگری را نمی توان یافت که به اندازه افلاطون بر تاثیر منفی یا مثبت هنرها در شل گیری روح ( پسوخه) افراد تأکید کرده اشد. افلاطون، در خلال بحث تفضیلی اش درباره هنرها در جمهوری و دیگر محاورات و آثار، نگاهی زیبایی شناختی به هنرها ندارد. او علاقه ای به این نشان نمی دهد که کدام شعر خوب و کدام شعر بد، یا کدام نقاشی یا مجسمه زیبا یا نازیباست. توجّه او صرفاً معطوف به تاثیری است که آثار هنری بر روح افراد می گذارند. نزد افلاطون قطعاً « هنر برای هنر» هیچ معنایی ندارد. البته این مسئله بسیار باژگونه نماست. چون افلاطون احتمالاً بزرگترین ادیب در تاریخ فلسفه است، و بی تردید طبعی زیبایی شناختی داشت. اما شاید چون خود افلاطون از هنرها بسیار تاثیر گرفته بود این همه هنر را در امور اجتماعی قدرتمند و مؤثر می دید. به هر حال منشأ این نظر او هرچه بود، در نظرش راسخ بود. هنر ابزار تربیتی بی نهایت مهمی است و بنابراین باید کاملاً تحت نظر دولت باشد تا یقین حاصل شود که تربیت درست می دهد.
افلاطون معتقد است هنر و سایر جنبه های تربیت در کودکی بیش از هر زمان دیگر تاثیرگذار هستند، چون در کودکی روح بیش از هر زمان دیگری شکل پذیر است. فرد هرچه بیشتر پرورده می شود شخصیتش ثابت تر می شود، و تربیت دیگر بر او کمتر اثر می گذارد و کمتر کمکش می کند. به کلام خود افلاطون: « آغاز هر کار، مهمترین جزء آن است، خصوصاً اگر آن کار پروردن و بارآوردن موجودی جوان و لطیف باشد، زیرا نقشی که در آغاز زندگی در روح بسته شود همواره ثابت می ماند»( Rep.377a-b) . اوج منطقی اعتقاد افلاطون به شکل پذیری کودکان را می توان در قوانین دید، آنجا که پیشنهاد می کند تربیت پیش از تولد آغاز می شود. تربیت نوزاد باید از زمانی که در بطن مادر است و مادر ورزش جسمانی موزون می کند آغاز شود. این سیاست به دلایل مشابه در قوانین توصیه می شود: « زیرا هر حالتی که در سال های کودکی در روح راه یابد در آن جایگزین می شود و به سبب عادتی که روح به آن حالت پیدا می کند و در آن ریشه می داوند» ( Laws 792e) . اگرچه کودک بسیار شکل پذیر است، در سالهای بعد این کیفیت از دست می رود. شخصیت قطعاً در دوران کودکی است که شکل می گیرد اگر شخصی درست بارآورده نشود، کوشش های بعدی برای کمک به او بی نتیجه خواهد ماند.
افلاطون، در طول بحثش درباره تعلیم و تربیت، روح کودک را به اسفنجی تشبیه می کند که در آب محیط فرو برده می شود و آن را جذب می کند. روح شبیه محیطش می شود، اگر محیط هماهنگ باشد روح هماهنگ می شود و اگر محیط فاقد نظم باشد روح ناهماهنگ می شود. یکی از دلایلی که افلاطون قیاس میان شهر و روح را به آسانی می پذیرد این است که معتقد است شهر به روح افرادش مطابق تصویر خودش شکل می دهد. چون روح خودش را شبیه محیطش می کند، جنبه های صوری هنر هم به همان اندازه محتوایش باید تحت نظر باشد. چون روح جوانان که تأثیرپذیر است اگر در معرض باورهای اخلاقی مضر قرار گیرد آسیب می بیند، افلاطون می خواهد که اشعار و تعلیمات هومر و سایر شاعران سانسور شود. مثلاً، آنها می گویند خدایان مسئول شرور هستند و شکل خودشان را عوض می کنند. این باورها با آنچه افلاطون آن را حقیقت اخلاقی می داند، ناسازگار هستند و نبایستی کودکان را در معرض این باورها قرار داد. بر همین وجه، چون تصویری که هومر از جهان زیرزمین ( هادس) می دهد تصویری تیره و غمبار است، ممکن است جنگجویان آینده شهر را از مرگ بترساند و شجاعت را در دل آنان بمیراند. بنابراین، باز هم چنین چیزهایی باید سانسور شوند ( 92c- Rep.377b) . اما وزن نادرست و صورت ناهماهنگ در شعر هم می تواند برای روح زیانبار باشد. افلاطون معتقد است برخی اوزان، برخی الگوهای موسیقایی، و برخی ابزارهای موسیقایی سلامتی بخشند، و بنابراین همه تصنیفات هنری باید با آنها همخوانی داشته باشند.
باز بر همین وجه، افلاطون معتقد است که روح عمقاً از نمایش ها تاثیر می پذیرد. وقتی که کودکی بازیگری را در حال نقش آفرینی یک شخصیت می بیند، چیزی از این تصویر نمایشی بر روح کودک نیز اثر می گذارد. بنابراین، وقتی در نمایش ها شخصیت های پرهیزگار و فضلتمند در معرض دید هستند انسان ها اثر خوب می پذیرند، و به عکس از شخصیت های بد اثر بدی می پذیرند. نظر افلاطون درباره تقلید به قرائت داستان ها هم تسرّی پیدا می کند. مثلاً، در قصه « کلاه قرمزی» می شود حرفهای گرگ ( « چشمهای درشتی دارم که تو را بهتر ببینم» ) چنان ادا شود که خوشایند باشد و شنونده هم آن را به خاطر بسپارد تکرار کند ( « چشمهای درشتی دارم که تو را بهتر ببینم» و « دندان های درشتی دارم که تو را بهتر بخورم» ) . امّا افلاطون این نوع « تقلید» را خرناک می داند و می گوید باید در این موارد مراقب بود. تنها شخصیت هایی که در شهر عدالت باید بازی و تقلید شوند مردان خوب هستند ( 394e-98b) . این محدودیت های بی تردید الهام هنری را محدود و هنر را ملال آور می کنند. اما افلاطون اصلاً دغدغه چنین چیزهایی را ندارد. او شعر یا سایر هنرهایی را که با معیارهای او تطبیق نمی کند هنر بد نمی داند، او اصلاً این ها را هنر نمی داند. افلاطون معتقد است به دلیل تاثیرات مخرب آنها در شهر عدالت نباید به آنها مجوّز داد:
ولی اگر کسی به شهر ما بیاید که استعداد همه کارها را داشته باشد و بتواند به هر شکلی دربیاید و همه چیز را تقلید کند، و بخواهد هنرهای بیشمار خود را به معرض نمایش گذارد و اشعار خود را برای ما بخواند، از او چون مردی مقدس و اعجاب انگیز و دلپذیر تجلیل خواهیم کرد ولی به او خواهیم گفت که در جامعه ما برای مردمانی مانند او جایی نیست و قانون ما اجازه نمی دهد چنان کسی در شهرما سکونت گزیند. به سر او روغنی خوشبو خواهیم مالید و نواری پشمین به سرش خواهیم بست و سپس به شهری دیگرش روانه خواهیم کرد. و برای شهر خودمان شاعران و داستان سرایان ساده تر و ناتوانتر را ترجیح خواهیم داد که به تقلید مردان آزاد و شریف و پیروی از اصولی که در آغاز این بحث درباره تربیت مردان جنگی بیان داشتیم قانعند( 398a) .
اگر نظر افلاطون درباره هنر به نظرمان افراطی می رسد، باید درذهن داشته باشیم که مسائلی که او مطرح می کند اهمیت امروزینی هم دارند. در جامعه ای که کودکان صدها مرگ خشونت بار را در هر سال در سریال های تلویزیونی می بینند، این سریال ها بر نظرشان درباره خشونت تأثیر می گذارد. دانشمندان علوم اجتماعی به تأثیر تلویزیون بر کودکان بسیار پرداخته اند. اگرچه در این موارد نمی توان نظر قاطعی ابراز کرد، پژوهش های زیادی میان خشونت و تلویزیون ربط وثیقی یافته اند. بتابراین اگر غیر منطقی نباشد که بگوییم تلویزیون عامل مهمی در ترویج خشونتی است که جامعه امروزی مبتلای آن است، این سؤال پیش می آید که چرا باید همچنان اجازه داد در تلویزیون چنین سریال هایی پخش شود. براحتی می توان دید که این مسئله به مسئله ای که افلاطون طرح می کند ارتباط دارد. اما شهروندان یک جامعه لیبرالی نتایج دیگری هم از سخن افلاطون بگیرند و از تهدید هولناکی که نظارت بی حد و حصر دولت بر رسانه های جمعی پیش می آورد به وحشت بیفتند. ما لزوماً رسانه های هنری را خیر مطلق نمی دانیم. اما اطمینان هم نداریم که حکومت با این مسئله چگونه برخورد خواهد کرد. چنانکه دیدیم، افلاطون، به دلیل مسائل محوری فلسفه سیاسی اش، چندان نگران سوء استفاده فیلسوف- حاکمان از قدرتشان نیست و بنابراین نظارت کامل آنان بر هنرهای شهر را روا می داند.
این نظارت بر شعر و موسیقی به سایر هنرها هم تسری پیدا می کند. افلاطون در این موارد به جزئیات نمی پردازد، اما موضع او کاملاً روشن است. چون نقاشی، مجسمه سازی، و معماری هم بر روح تأثیر می گذارند، باید بر آنها هم نظارت کرد تا نتیجه مطلوب داشته باشند. حاصل کار، محیطی کاملاً تحت نظارت است. افلاطون که معتقد بود محیط ناهماهنگ موجب پدید آمدن روح های ناهماهنگ می شود، در شهر عدالت وضع را به عکس می بیند. به کلام خود افلاطون:
پس کافی نیست تنها در کار شاعران نظارت کنیم و آنان را مجبور سازیم که در اشعار خود صفات نیک و فضایل انسانی را مجسم سازند و در غیر این صورت از شعر گفتن در شهر ما خودداری کنند، بلکه باید نظار همه هنرمندان و پیشه وران باشیم و نگذاریم خواه در نقاشی و پیکر سازی، خواه درمعماری و خواه در آثار دیگر که پدید می آورند صفات ناپسند از قبیل لگام گسیختگی و پستی و زشتی را نمایان سازند... باید هنرمندانی را در شهر خود گردآوریم که طبیعتی اصیل و شریف دارند و می توانند اصالت و زیبایی را در آثار خود نمایان کنند. چه تنها در این صورت جوانان اما در محیطی سالم بار خواند آمد و هرچه ببینند و بشنوند، به حالشان سودمند خواهد بود و چون نسیمی جانفزا از چمنزار سلامت و صفا، برای روح آنان شادابی و نشان خواهد آورد و از این طریق، بی آنکه آگاه باشند، در کودکی با زیبایی ناهماهنگی انس خواهند گرفت.
... باید بگوییم پرورش روحی به یاری شعر و موسیقی مهمترین جزء تربیت است زیرا وزن و آهنگ آسانتر و سریعتر از هر چیز در اعماق روح آدمی راه می یابد و بدین جهت روحی که به نحوی شایسته پرورش یابد از زیبایی و هماهنگی بهره مند می گردد و شریف و نیک سیرت می شود، حال آنکه در معرض تربیت نادرست قرار گیرد فرومایه و ناهنجار بار می آید. از این روکسی که از تربیت نیک برخوردار است هر زشتی و نقصی را، چه در طبیعت و چه در آثار هنری، با یک نگاه در می یابد و از آن دوری می گزیند، در حالی که از دیدن آثار زیبا شادمان می شود و زیبایی و هماهنگی آنها را در روح خود جای می دهد و روحش از آنها تغذیه می کند و بر اثر این تغذیه بهتر و زیباتر از پیش می گردد. چنین کسی از اوان کودکی از زشتی بیزار و به زیبایی مشتاق است بی آنکه علت آن آگاه باشد. بعد، چون خرد در وجودش راه یافت، از اشتیاقی که به زیبایی دارد لذت می برد و در می یابد که علت اشتیاقش به زیبایی، پیوندی است که میان زیبایی و روح تربیت یافته او وجود دارد( 401b-02a) .
افلاطون چون فضیلت روح را نشأت گرفته از رابطه هماهنگ اجزاء روح می داند، وظیفه ایجاد هماهنگی را مهمترین اصل در اصلاح اخلاقی اش قرار می دهد. در قطعه ای که نقل شد، دیدیم که موضوع اصلی تربیت در دوران کودکی است، یعنی در دوره ای که هنوز روح به تعقل و استدلال قادر نیست. افلاطون معتقد است عقل استدلال فقط زمانی تاثیر در دستشان را دارند که روح بدرستی آماده شده باشد و زمینه برای پاشیدن بذر [ استدلال] مهیا شده باشد. اگرچه تربیت هنری سرانجام با تربیت در اعتقادات اخلاقی درست تکمیل خواهد شد، این تربیت دوم زمانی می تواند به بار بنشیند که تربیت اول درست انجام شده باشد. بر همین وجه، اعتقادات اخلاقی زمانی بدرستی در روح جایگیر خواهند شد که این اعتقادات با شخصیت و اعمال کودکی که تربیت هنری درست گرفته است سازگار و هماهنگ باشند.
برای آنکه تعلیم و تربیت بدرستی انجام گیرد، نظارت کامل لازم است، و این نتیجه ای است که افلاطون از پذیرش آن ابایی ندارد. او مبلغ نظام تربیتی تحت نظارت کامل دولت است. از هر ویژگی دولت باید برای تلقین فضیلت استفاده کرد. محیط کلّی، اگر بدرستی نظم و نظام یافته باشد، بر هر تأثیر اخلاقی دیگر خواهد چربید. لذا، افلاطون به قوانین مدوّن اهمیت زیادی نمی دهد . حاصل استفاده آگاهانه از نظام تربیتی، یک روح اجتماعی همه جانبه است که بر دولت حاکم می شود، دولتی که مسئولیت تام و تمام برای تلقین فضایل و تقویت آنها دارد. همانگونه که افلاطون می گوید، حاصل کار « یک جامعه تمام و نیرومند خواهد بود که خود یا نیک است یا ضد آن» ( Rep,423c) .
تعلیم و تربیت خوب اگر مراعات شود به مردان سرشتی بهتر خواهد بخشید و این مردان فرزندانی قابل و نیک منش به جهان خواهند آورد، این فرزندان نیز چون در پرتو همان تعلیم و تربیت پرورش خواهند یافت بهتر از پدران خود خواهند شد و فرزندانی قابلتر و نیک منش تر از خود خواهند آورد، چنانکه همین وضع را در میان جانوران دیگر نیز می توان مشاهده کرد( 424a-b) .
اگر روح اجتماعی درستی حاکم باشد، آداب و رسومی هم طبیعتاً حاکم خواهد شد که خاص شهروندان فضیلتمندی است که خوب اداره می شوند. اگر روح اجتماعی وجود نداشته باشد، هیچ قانون اصلاحی نخواهد توانست چنین روحی را ایجاد کند. اگر شهروندان لااخلاق در کسب و کارشان شیادی پیشه کنند، هیچ تعدادی از قوانین جلودارشان نخواهد بود. هر قانون صرفاً فرصتی ایجاد می کند برای استادان فن که بتوانند آن قانون را دور بزنند. روح اجتماعی فاسدی که وضع قانون را ناگزیر می کند فساد همین قوانین را هم اجتناب ناپذیر می کند. بنابراین، درباره طیف قوانین حاکم در شهرهای عادی می توان گفت:
خلاف شأن مردان درستکار و قابل است که برای این گونه موارد فرمان هایی به آنها بدهیم. اگر هم قانونی لازم باشد خود می توانند وضع کنند.
گفتم: حق باتوست، به شرط اینکه خداوند به آنان یاری کند تا اصولی را که وضع کرده ایم رعایت کنند و از یاد نبرند.
گفت: اگر جز این باشد هر روز قانونی تازه وضع خواهند کرد و روز بعد تغییرش خواهند داد، در این خیال که سرانجام بهترین قوانین دست یابند ( 425d-c) .
اما وضع قوانین و تغییر دادن آنها وضع را اصلاح نخواهد کرد اگر که شهر در بطنش فاسد باشد. در این حالت، وضع، وضع آدم بیماری خواهد بود که یا جدیت دارد و پشت دارو مصرف می کند تا بیماری اش را علاج کند، اما حاضر نیست آن نحوه زندگی را که بیمارش کرده است اصلاح کند ( 26b-425e) .
البته، در چشم افلاطون، مرد بیمار باید نحوه زندگی اش را اصلاح کند. فقط در صورتی که محیط اصلاح شد، ریشه ها و شاخه ها اصلاح شوند، می توان جلوی فساد را گرفت و نظام درستی را جایگزین آن کرد که فضیلت و هماهنگی را به روح کودکان تلقین کند. بنابراین، باور افلاطون به تعلیم و تربیت یا باور او به اصلاح سیاسی رادیکال همراه است. چون محیط شهر قدرت شکل دادن را طبق تصویر خودش دارد، اصلاحات جزئی و اندک راه به جایی نخواهند برد. اگر روح اجتماعی در کل و از بیخ و بن باز ساخته نشود، هر کوششی برای بهبود وضع ناکام خواهد ماند. افلاطون در کتاب ششم جمهوری توصیف می کند که اگر فیلسوف، حاکمان زمام دولت را در دست بگیرند چه پیش می آید:
نخست هم جامعه و هم طبیعت یکایک آدمیان را چون لوحی می شویند و پاک می کنند. البته انجام این عمل آسان نیست ولی چنانکه می دانی نخستین فرق اینان با دیگر قانونگذاران همین است که اینان اگر فرد یا جامعه ای چون لوحی پاک به دستشان سپرده نشود، با خود نخست آن را پاک نسازند، دست به هیچ کاری نمی زنند و هیچ قانونی وضع نمی کنند( 501a) .
در انتهای کتاب هفتم جمهوری، افلاطون درباره وسایلی که فیلسوفان باید به کار گیرند دقیق تر صحبت می کند. با توجه به نظری که افلاطون درباره تعلیم و تربیت دارد و فقط در دوران کودکی می تواند کارساز باشد، می توان نتیجه گرفت همه کسانی که دیگر کودک نیستند باید از شهر بیرون رانده شوند، تا بتوان کودکان را بدرستی تعلیم داد و تربیت کرد:
همه ی ساکنان شهر را که بیش از ده سال دارند به روستاها می فرستند و کودکان را در شهرها نگاه می دارند و به روشی به عکس آنچه امروز مرسوم است، یعنی مطابق آداب و قوانین خود، چنانکه به تفصیل بیان کردیم، تربیت می کنند. از این راه بزودی و آسانی می توانند جامعه ای را که وصف کردیم و قوانینش را تشریح نمودیم پدید آورند؛ جامعه ای که هم خود نیکبخت باشد و هم مردمانی را که در آن زندگی می کنند به سعادت برساند ( 541a) .
شهر عدالت
ویژگی اصلی شهر عدالت تقسیم قاطعانه طبقات است که در فصل قبل راجع به آن صحبت کردیم. تخصصی کردن طبقات به معنای این است که فیلسوفان حکم برانند، پشتیبانان نیروی جنگنده شهر باشند، و زندگی اقتصادی به دست طبقه سوم باشد. چنانکه دیدیم، دلیل اصلی جداسازی طبقات برای اطمینان از این امر است که حاکمان از میان بهترین شهروندان شهر برگزیده شوند. اصرار افلاطون بر حاکمیت شاه- فیلسوفان یکی از آشناترین مضامین فلسفه سیاسی اوست. در فصل قبل دیدیم که او در نتیجه تجربه ای که در سیاست شهر آتن داشت به چنین اندیشه ای رسیده بود. در نامه هفتم می گوید وقتی که به سیسیل رفت این اندیشه را داشت. چون تاریخ این سفر 384 قبل از میلاد است و جمهوری احتمالاً در حول و حوش 375 قبل از میلاد نوشته شده است، آشکار است که افلاطون سالهای سال، پیش از آنکه این مضمون را محور مشهورترین اثرش کند، این اندیشه را می پرورانده است.سقراط در کتاب پنجم جمهوری است که شاه- فیلسوفان را در پاسخ به مخاطبانش که می خواهند ویژگی های مهم شهر عدالت را با جزئیات بیشتر توضیح دهد، معرفی می کند:
اگر در جامعه ها فیلسوفان پادشاه نشوند، یا کسانی که امروز شاه و زمامدار نامیده می شوند راستی دل به فلسفه نسپارند و اگر فلسفه و قدرت سیاسی با یکدیگر توام نشوند، و همه طبایع یک جانبه ی امروزی، که یا تنها به این می گرایند یا به آن، از میان برنخیزند، بدبختی جامعه ها و به طور کلّی بدبختی نوع بشر، به پایان نخواهد رسید، و جامعه و دولتی که به صورت نظریه وصف کرده ایم جامه عمل نخواهد پوشید ( 473c-d) .
افلاطون درادامه دو دلیل اقامه می کند که چرا باید فیلسوفان حکومت کنند نخست اینکه آنان تنها کسانی هستند که دانش اخلاقی دارند و از حقیقت متافیزکیی آگاهند. ما نظریه صُوَر ( یا مُثُل) افلاطون را بعداً مورد بحث قرار خواهیم داد. اما فعلاً لازم است یادآوری کنیم که از نظر او عمیقترین حقایق فقط برای عده قلیلی از افراد ممتاز قابل دسترسی است که می توانند استعدادهای عالی طبیعی شان را با سالها مطالعه و دانش آموزی سخت پرورش دهند. چون فقط فیلسوفان هستند که به حقایق دسترسی دارند، فقط درصورتی که آنان حکم برانند، « جامعه در حال بیداری اداره می شود و نه در خواب و عالم رؤیا» ( Rep,502c).
شخصیت برتر فیلسوفان، به همان اندازه دانش برتر آنان اهمیت دارد. یکی از مفروضات اساسی افلاطون این است که اعضای سه طبقه نه تنها از نر لیاقت و شایستگی با هم تفاوت دارند بلکه طبیعت روحشان هم با هم متفاوت است. دیدیم که روح سه جزء دارد. افلاطون معتقد است که هر جزئی لذت خودش را دارد، و نیز میلی خاص خودش، و نیز « حاکمیّتی» از نوع خودش ( Rep,580d) . در افراد مختلف اجزاء مختلف « حکم» می رانند، و در نتیجه « سه نوع اصلی از انسان ها وجود دارد، دوستدار حکمت، دوستدار ظفرمندی، و دوستدار منفعت» ( 581c) .
این بدان معناست که شخصی که در او جزء استدلال کننده حاکم است بیشترین اهتمامش به خردمندی و حقیقت است. این شخص « دوستدار حکمت» یعنی « فیلسوف» است. کسی که جزء حالیّه در او غلبه دارد، دوستدار جاه و ظفر است. و آن کس که در او جزء میل کننده حاکم است، دوستدار پول و لذّت جسمانی است( 581b-e) . لذا، یک دلیل بنیادین تخصّصی کردن طبقات این است که طبقات مختلف دوستدار چیزهای مختلفی هستند. افلاطون با محوّل کردن وظایف مختلف به طبقات مختلف می کوشد همان وظیفه ای را برای هر طبقه ای در نظر بگیرد که دوستدار آن است، و در چنین وضعی همه شهر متنفع می شود. بنا به نظر افلاطون، اگر روح کسی میل به جهتی خاص داشته باشد، به دیگر چیزها میل کمتری خواهد داشت: « کسی که همه آرزو و اشتیاقش متوجه یک موضوع باشد، چیزهای دیگر را در نظرش ارجی نمی ماند، زیرا ذوق و تمایلش همواره در بستری معین جاری است» ( 485d) . درمورد فیلسوفان، چون انرژی روحی شان متمرکز بر حکمت و حقیقت است، آنان به خواسته های این جهانی علاقه کمتری دارند. این نکته در این نظر افلاطون جنبه محوری دارد که فیلسوف بودن به چه معناست، و چرا فقط فیلسوفان شایسته حکم راندنند:
کسی که ذوق و اشتیاقش در بستر دانایی و شناسایی جریان یابد لذت روحی را بزرگترین لذت ها می شمارد و به لذات جسمانی بی اعتنا می شود، به شرط آن که فیلسوف راستین باشد و نه متظاهر به فیلسوفی ( 485d-e) .
فیلسوفان اعتنایی به ثروت ندارند. آنها علاقه ای به چیزهایی ندارند که می توان با پول خرید، چون تمنیات جسمانی درآنها ضعیف شده است، و به عکس همه انرژی شان متمرکز بر لذات روحی است.
مثال های آشنایی می توان از افرادی آورد که مثل فیلسوفان افلاطون علاقه چندانی به لذت جسمانی ندارند. مثال روشنش هنرمندانی هستند که خودشان را صرفاً ( یا عمدتاً) وقف هنرشان می کنند و علی رغم مشقات بسیار هنرشان را دنبال می کنند- مثلاً در اتاق های زیر شیروانی شان گرسنگی می کشند. کشیشان و روحانیون ادیان دیگر نیز لذات دنیوی را انکار و ترک می کنند. چنانکه خواهیم دید، شباهت های زیادی میان راهبران کاتولیک، که دست از خانه و خانمان می شویند، و فیلسوفان افلاطونی وجود دارد. دانشمندانی هم که برای پی گرفتن تحقیقات شان از همه چیز دست می شویند و به همه چیز دیگر بی اعتنا می شوند موارد مشابه دقیق تری هستند. این دانشمندان خیلی شبیه فیلسوفان افلاطونی هستند، که آنها هم تعلیمات سختی در ریاضیات می گیرند و انرژی روحشان را وقف کشف بنیان های نهفته همه حقایق می کنند. افلاطون معتقد است روح انسانی در حالت کمال و خلوصش فقط یک تمنا دارد و آن اندیشیدن به حقیقت ابدی است ( 12a 611b-) .
در روح اکثر افراد، امیال جسمانی این تمنّا را تضعیف و راهش را سد می کند. اما چون فیلسوفان می توانند خودشان را از قید امیال جسمانی رها کنند، آنچه بر روحشان مسلط می شود تمنّای عقل و خرد است.
برای اطمینان از اینکه « حاکمان» شهر عملاً خصوصیات برتر فیلسوفان را داشته باشند، آنها را بایستی با دقت برگزید و بعد در مراحل مختلف زندگی از آزمون های سخت گذراند. یکی از اهداف تربیت اولیه، مشخص کردن کودکانی است که طبیعت والاتری دارند. اما در مراحل بعدی تربیت هم آنها باید از آزمون ها سربلند بیرون بیایند. فیلسوفان در سن بیست سالگی آموزش عالی در ریاضیات و دیالکتیک می گیرند، که نحوه این آموزش در کتاب هفتم جمهوری بیان شده است. برنامه درسی آن ها شامل حساب، هندسه فضایی، نجوم، و علم اصوات موسیقی می شود. آموزش ریاضیات ده سال ادامه می یابد، و به دنبال آن پنج سال دیالکتیک تدریس می شود تا ضمن آن دانشجویان با « صُور» آشنا شوند. سرانجام، در سن پنجاه سالگی، پس از پانزده سال آموزش عملی در اداره شهر، فیلسوف به مرحله ای می رسد که بتواند « صورت نیکی» را بشناسد که نخستین اصل آن هر چیزی است که وجود دارد، و بدین ترتیب آموزش کامل می شود. این برنامه تربیتی هم اهدافی اخلاقی را تعقیب می کند و هم اهداف عقلی و فکری را- زیرا از نظر افلاطون این دو از هم جدایی ناپذیرند. هدف کلی ارتقا و بالابردن روح فیلسوف از جهان محسوس به جهان « صُوَر» است.
« حاکمان» در نتیجه استعدادهای برتر و آموزش و تربیت سختی که می گیرند، نباید علاقه ای به مزایایی داشته باشند که سایر افرادی که دنبال قدرت سیاسی هستند می خواهند به دست بیاورند. بنا به نظر سقراط، وقتی که فیلسوفان به دانشی درباره « صُوَر» دست یافتند، « دیگر حوصله پرداختن به امور آدمیان را ندارند، و روحشان در این آرزوست که همواره در همان بالا بماند» ( d-517c) .
افلاطون یک نسبت معکوس را هم مطرح می کند. کیفیت حکومت بر یک شهر نسبت معکوس با قوّت میل حاکمانش بر حکم راندن دارد ( 520d-21a) . از قضا، آن شخصی که تشنه قدرت و مقام سیاسی است فاقد صلاحیت برای حکمرانی است. چنین شخصی احتمالاً مقام سیاسی را برای این می خواهد که از آن به نفع خودش استفاده کند، و بنابراین نمی توان به او اعتماد کرد که به نفع شهر حکم براند و نه به نفع شخص خودش. اما فیلسوفان شیوه ای از زندگی را یافته اند که بر هر شیوه دیگر مرجّح است. چون با قدرت سیاسی نمی توان به مزایای فلسفه دست یافت، حاکمان فیلسوف بی هیچ اشتباهی حکم می رانند، « نه برای این که شیفته مقامند، بلکه بدان جهت که زمامداری را وظیفه ضروری می شمارند» ( 540b) . بنابراین، افلاطون معتقد است آنان می توانند بی هیچ نظارتی از آن دست که در سایر اشکال حکومت می بینیم حکم برانند. شهر عدالت هیچ نظارت قانونی پیچیده ای بر قدرت سیاسی، از آن نوع نظارتی که ما در حکومت های مدرن می بینیم، ندارد. چون حاکمان شهر عدالت هیچ دلیلی برای سوء استفاده از قدرت ندارند. فیلسوفان بار حکومت کردن را فقط به این دلیل به دوش می گیرند که می خواهند سپاسگزار تربیتی باشند که از شهرشان گرفته اند، و بنابراین هرچه دارند از شهرشان دارند. علاوه بر این، فیلسوفان می دانند که اگر این وظیفه را متقبل نشوند، سایرین آن را به عهده خواهند گرفت. در این صورت، فیلسوفان این تاوان سنگین را خواهند پرداخت که تحت حکومت افرادی پست تراز خودشان زندگی کنند که حائز شرایط لازم برای حکم راندن نیستند ( b-d
Rep.347) .
منبع مقاله :
کلوسکو، جورج، (1389) ، تاریخ فلسفه سیاسی، خشایار دیهیمی، تهران، نشر نی، چاپ دوم 1391
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}